حلما جونیحلما جونی، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

حلما نفس مامان

علی بلا

دیشب رفتیم عکاسی و یک عکس هنری از تو و علی و یک عکس هم مشترکا از شمادوتا گرفتیم . بعد از برگشتن داشتی باعلی بازی میکردی که علی تورو حول داد و توزمین خوردی . آخ بمیرم برات دندونات توی لبت فرورفت و لبت خون شد . اونقدر که لباس و صورت منم که توروبغل کردم خونی شد .خیلی ترسیدیم فکرکردیم لبت پاره شده . اماپوستش غلفتی کنده شد . شب هم به سختی اونهم با قطره استامینوفن خواب رفتی . صبحی که نگاه کردم لبت خیلی ورم داشت . امانگران نباش بزرگ میشی یادت میره ...
18 تير 1390

خونه نو

بلاخره اسباب کشی تموم شد و توی خونه نو مستقر شدیم البته هنوز خیلی کارداره مثلا پرده ها که سفارش دادیم و تاهفته دیگه آماده میشن و یا نصب تابلوها و لی دوروبرمون تقریبا تمیز و مرتب شده البته اگه تو نفس مامانی بذاری . راستی از مامان رها تشکر میکنم که به ما سرزده . اماهرکاری میکنم وبش بازنمیشه اگه این مطلب را خوند ازش میخوام آدرس دقیق وبلاگ دخمل نازش رو برام بذاره تا بهش سر بزنیم . ...
16 تير 1390

خوابهای مخملی

وقتی خوابت میاد خودت بالش میذاری روی پاهام و من میگم حلمامامانی میخوایی برات لالایی بخونم و تومیگی ب یعنی بله . حالا چند تالالایی اینجا برات میذارم : لالالالاگل بادوم    بخواب آروم ، بخواب آروم لالالالاگل پونه      دنیا اینجور نمیمونه لالالالاگل مینا      عزیز مامان و بابا لالالالاگل لاله      به قربون قدت خاله لالالالاگل باغم    عزیز و محرم رازم لالالالاگل سوسن   سرت بردار لبت بوسم - لبت بوسم که بوداره - که با گل گفتگو داره لالالالاگلم باشی   بخوابی از سرم بازشی - بزرگ شی همدمم باشی لالالالاملوس ململ&n...
16 تير 1390